ما نیز سلمان رشدی هستیم
مهرداد درویش پور
حمله تروریستی اخیر یکی از هواداران حزب الله لبنان به سلمان رشدی که کوشید فتوای خمینی را به اجرا درآورد، خوشبختانه ناکام ماند. هرچند کیهان شریعتمداری "هزاران آفرین" به ضارب گفت ، اما اکثر مقامات حکومت – که پیش تر به پیروی از خامنه ای حکم خمینی را "غیر قابل لغو" می خواندند- از سر مصلحت گرایی سکوت کرده اند. این اقدام اما موج گسترده ای از محکوم کردن تروریسم اسلامی را در سطح جهان در بر داشت. خوشبختانه در این زمینه نه در محافل آکادمیک و رسانه های غربی و نه اکثر رسانه ها و اهل قلم ایرانی دیگر اما و اگری در کار نیست که به نام توهین به مقدسات تلویحا یا صریحا مشروعیتی برای این جنایت بیافریند. در این میان اما بسیاری از اصلاح طلبان و روشنفکران "نواندیش دینی" حتی در محکوم کردن این جنایت، هنوز گریبان خود را از شر مقوله ای به نام کفر و "توهین به مقدسات" خلاص نکرده اند. بسیاری از آنان به سختی در محکومیت این عمل تروریستی با شفافیت برخورد کردند. برخی حتی همزمان با محکوم کردن این جنایت با نکوهش رشدی به دلیل اتهام کشدار و مسئله برانگیزی همچون "توهین به مقدسات" - که روشن نیست مرز آنرا چه کسی تعیین می کند- یک بام و دو هوا برخورد کردند. گویی حتی دانشمندانی همچون جوردانو برونو به نام ارتداد و کفر و توهین به مقدسات (با اشاره به گرد بودن زمین) طعمه شعله های آتش نشدند یا همچون گالیه وادار به توبه نشدند.
در واقع مفاهیمی چون ارتداد و کفر و توهین به مقدسات، اصلی ترین بهانه سرکوب های دینی و سیاسی و فرهنگی در طول تاریخ بشر بوده است. نمی توان خود را روشنفکر نواندیش دینی خواند ( اگر این ابداع اصلا موضوعیتی داشته باشد) اما همچنان متاثر یا از آن بدتر با اتکا به همان دستگاه و گفتمان های کلاسیک دینی که همواره ابزار سرکوب اندیشه بوده است، به داوری درباره حد و حدود آزادی نشست و از آزاد منشی خود سخن گفت.
اگر در گذشته وحشت از انتقام فناتیک های اسلامی در ایران زبان بسیاری از آنان و حتی روشنفکران سکولار را الکن ساخته بود، امروز که رویگردانی افکار عمومی از جمهوری اسلامی و کلام خمینی به اوج خود رسیده است، مضحک است که به نام مصلحت از شفاف سخن گفتن خودداری کرد. مگر آن که همچون عطا الله مهاجرانی در جدال بین فناتیسم اسلامی و طرفداری از آزادی بیان، خود را بیشتر با گروه اول هم آوا دید.
بخش عمده روشنفکران سکولار و لائیک اگر در گذشته بیشتر برخاسته از رعب و وحشت سکوت کردند، اما امروز دیگر نه تنها سکوت یا برخوردهای دوپهلو نسبت به آن فتوا و این جنایت را جایز نمی دانند، بلکه علاوه بر محکوم کردن فتوای قتل و فتوادهنده و جمهوری اسلامی ایران و ضارب تروریست سلام رشدی، به نقد تند این دسته از اصلاح طلبان دینی همچون مهاجرانی و پاره ای از روشنفکران "نواندیش دینی" پرداختند.
من اما به سهم خود درست 29 سال پیش از این با نام مستعاررایج پیشین خود- "م-اصغر"– مقاله ای در شماره 7 و 8 نشریه "بازتاب" در سپتامبر 1993 منتشرکردم که در آن در دفاع از رشدی نوشتم "مانیز سلمان رشدی هستیم".
چاپ اینترنتی این مقاله کوتاه از آن رواست که بار دیگر تاکید شود همبستگی با رشدی تنها با محکوم کردن فتوای خمینی و عمل تروریستی علیه رشدی بدست نمی آید، بلکه می بایست به دفاع آشکار از حق آزادی بیان او و همه منتقدان مقدسات دینی برآمد و این جز بر تاکید بر هم سرنوشتی همه دگراندیشان میسر نیست!
مانیز سلمان رشدی هستیم
بیش از چهار سال پیش بود که حکم قتل سلمان رشدی از طرف رهبر بنیادگرایان اسلامی -خمینی- صادر شد و موجی از تعصب و عواطف کور در جهان برانگیخت تا به پشتیبانی از ریختن خون نویسنده ای بپردازند - یا خود آنرا اجرا کنند - که حتی کتاب او را نخوانده اند! "جهان آزاد" و افکار عمومی در جهان غرب اما از این فتوا یکه خورد: چگونه ممکن است آشکارا حکم قتلی در مورد فردی تنها بجرم نوشتن یک کتاب صادر شود؟
برای ما ایرانیان اما این حادثه چندان تکان دهنده نبود. چرا؟ برای آنکه از چهارده سال پیش شاهد فتواهای ضمنی و علنی و اعدام مبارزان و روشن فکرانی بودیم که جرمشان دگر اندیشی بود و بس.
براستی توماج، جرجانی، واحدی، سعید سلطان پور، محسن فاضل، سعادتی و هزارن جان باخته دیگر به چه جرمی جز داشتن عقیده متفاوتی از رهبران اسلامی اعدام شدند؟
جالب است که در جهان غرب دفاع از رشدی بعنوان دفاع از آزادی بیان جدی گرفته شد، حال آن که چنین واکنشی را از سوی آنان در مورد هزاران رشدی اعدام شده در ایران ندیدیم. این شاید با گرایشات اروپا محوری بسیاری از غربیان قابل فهم باشد. گویا جان دگراندیشان جوامع جهان سوم ارزش مشابهی با اتباع کشورهای "متمدن" ندارد. یا آن که به امور داخلی همان کشورها مربوط می شود. همچنین بارها دیده ایم که بسیاری از غربیان استانداردهای دوگانه ای در دفاع از حقوق بشر به کار می برند و غالبا حقوق بشر – حتی در مورد سلام رشدی- تابعی از ملاحظات سیاسی و اقتصادی آنان است.
اما چیزی که قابل فهم نیست، سکوت نسبتا گسترده جامعه ایرانی است که خود بیش از هرکس طعم تروریسم و استبداد جمهوری اسلامی را چشیده است. در واقع ما می بایست زودتر از همه و بیشتر از سایرین واکنش نشان می دایم. چنین نشد. چرا؟ آیا ترس از بلایی که بر سر ناشر ایتالیایی و مترجم ژاپنی کتاب رشدی آمد، دلیل این سکوت است؟ آیا ناسیونالیسم میهنی که بنابرآن هر حادثه کوچکی درجمع ما ایرانیان با بوق و کرنا منعکس می شود، اما حوادث جهانی بسادگی بی اهمیت می گردند، دلیل این بی تفاوتی است؟ یا شاید هنوز بعد از این همه، اهمیت دفاع از آزادی و حق دگراندیشی را آنچنان که باید در نیافته ایم؟ آیا نمی بایست خود ما پرچم دفاع از سلمان رشدی و حق آزادی بیان وی را بلند و انرا با ضرورت دفاع از هزاران قربانی دینی ملایان گره بزنیم؟
واکنش گروه معدودی از روشنفکران ایران در خارج از کشور موجب آن شد که دوتن از آنها نادر نادرپور و اسمائیل خویی در ایران ممنوع القلم شناخته شده و حتی علنا از طریق روزنامه های کشور تهدید شوند. اما اگر صدها و هزاران روشنفکران و آزادیخواهان دیگر به اقدام مشابهی دست می زدند، تلاش رژیم برای مرعوب ساختن دگراندیشان محلی از اعراب می یافت؟
با این همه هنوز دیر نشده است. می توان و باید به بحث و برخورد فعال در دفاع از آزادی قلم، در دفاع از آزادی قلم و سلمان رشدی و هزاران سلام رشدی صاحب نام و گمنام کشومان پرداخت. همچنانکه رشدی خود نیز گفته است دفاع از او امری شخصی نیست، دفاع از حق انسانی آزادی بیان و عقیده است و در این نبرد باید که ما برنده شویم! اجازه ندهیم که پاسداران جهل با قلدرمنشی یکی را به سکوت و دیگری را به خفت و خواری کشانده و چنین بپندارند که گذر زمان زداینده یادها و خاطره های (این جنایات) است!